عشق اول و اخر من

عاشقی دردی است که خیلی ظرفیت را از عاشق می خواهد

عشق اول و اخر من

عاشقی دردی است که خیلی ظرفیت را از عاشق می خواهد

زندگی با من هر چه کردی گذشت با تنها یادگار من بساز !

اینجا که دنیا اسمشه ، غربت نشینی رسمشه

 

با ما که دل پاکیزه ایم ، گویی همیشه خصمشه

 

دنیا یه روز خودکشیه ، یه روز پر از دلخوشیه

 

اما برای ما فقط ، یه تابلو نقاشیه

 

عشق های بی دست و بی پا ، یخ زده در دست های ما

 

آی روزگار ما زنده ایم ، نفس نکش به جای ما

 

آی آدما بسه دیگه ، این برزخه یا زندگی

 

موندیم جدا ازهمدیگه ، فقط به جرم سادگی

 

زندگی با من هر چه کردی گذشت با تنها یادگار من بساز !

اینجا که دنیا اسمشه ، غربت نشینی رسمشه

 

با ما که دل پاکیزه ایم ، گویی همیشه خصمشه

 

دنیا یه روز خودکشیه ، یه روز پر از دلخوشیه

 

اما برای ما فقط ، یه تابلو نقاشیه

 

عشق های بی دست و بی پا ، یخ زده در دست های ما

 

آی روزگار ما زنده ایم ، نفس نکش به جای ما

 

آی آدما بسه دیگه ، این برزخه یا زندگی

 

موندیم جدا ازهمدیگه ، فقط به جرم سادگی

 

عشق را خنک بموشید !

اگه عشقمون یه خوابه ، چرا بیدار نمی شیم

اگه عشقمون شرابه ، چرا هوشیار نمی شیم

اگه عشقمون سرابه ، پس چرا جاده ای نیست

اگه عشقمون حقیقت داره ، پس دروغ چیه

اگه ما وفاداریم به همدیگه

اگه ما هیشکی و جز هم نداریم

شبا که من خونه نیستم تخت من جای کیه

اگه ما مال همیم پس چرا عاشق نمی شیم

عین خرهم تو گلا  موندیم و فارغ نمی شیم

اگه عشقمون درخته ، چرا بارون نمی آد

یا اگه بیاد بازم فصل زمستون نمی آد

اگه عشقمون دواته

چرا تنها روزگار منو مشکی می کنه

اگه عشقمون یه پتکه  ،

 چرا تنها می خوره تو سر صاب مرده ی من

عشق ما دو تا ، نه خوابه نه شراب

عشق ما فقط یه باره... ، یه بار

که داریم مثل الاغ این ور و اون ور می بریم

شب شده

دستای پر مهر خدا

عمریه هر شب و هر شب برای دیدن روی ماهتون

چشم من سر به هواس !

بعضی شبها به دلم میگم بابا

کی میفهمه غصه هاتو

 کی می بینه اشکا تو

کیه باور بکنه دنیا و روزگارتو

دست تقدیراین روزا با آدم راه نمی آد

به خدا راه نمی آد

کاش یکی خبر می داد

یا رمون دست کیه

چشم اون مست کیه

شعله ی چشاش کجا رو دارن آتیش میزنن

کاش صدای سازم هم با دود سیگار می رفت به آسمون

میرسید پیش خدای مهربون

میرسید پیش همون که چشماتو

آدم از تنهای گریه اش نمی آد

خوش به حال قلوه سنگ

که تو سینه اش یه دل سنگی داره

هیچی حالیش نمیشه

پرواز دز اسمان !

 

هر که‌ دلارام‌ دید از دلش‌ آرام‌ رفت‌

چشم‌ ندارد خلاص‌ هر که‌ در این‌ دام‌ رفت

 

یاد تو می‌رفت‌ و ما عاشق‌ و بی‌دل‌ بدیم‌

پرده‌ برانداختی‌ کار به‌ اتمام‌ رفت

 

ماه‌ نتابد به‌ روز چیست‌ که‌ در خانه‌ تافت‌

سرو نروید به‌ بام‌ کیست‌ که‌ بر بام‌ رفت

 

مشعله‌ای‌ بر فروخت‌ پرتو خورشید عشق‌

خرمن‌ خاصان‌ بسوخت‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

 

عارف‌ مجموع‌ را در پس‌ دیوار صبر

طاقت‌ صبرش‌ نبود ننگ‌ شد و نام‌ رفت

 

گر به‌ همه‌ عمر خویش‌ با تو برآرم‌ دمی‌

حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌ باقی‌ ایام‌ رفت

 

هر که‌ هوایی‌ نپخت‌ یا به‌ فراقی‌ نسوخت‌

آخر عمر از جهان‌ چو برود خام‌ رفت

 

ما قدم‌ از سر کنیم‌ در طلب‌ دوستان‌

راه‌ به‌ جایی‌ نبرد هر که‌ به‌ اقدام‌ رفت

 

همت‌ سعدی‌ به‌ عشق‌ میل‌ نکردی‌ ولی‌

می‌ چو فرو شد به‌ کام‌ عقل‌ به‌ ناکام‌ رفت‌ 

عشق پرواز !

 

مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب
جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب


هر سحر نام تو را با سوز دل سر
داده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب

عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام
تا بیابم شاید از تو، رد پایی روز و شب

دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها
بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب

 

پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من
روز و شب با یاد تو، دارم صفایی روز شب

غمناکترین رنگ شاد دنیا !

امروز میخوام در باره غمناکترین رنگ شاد دنیا که موضوع دو پست قبلیم بوده مطالبی بگم .دوستانی که اونوخوندن ، نظراتی رو مبنی بر عقیدشون دراینمورد گفتن که در جای خودش قابل توجه میباشد.

از دیدگاه دانشمندان فیزیک اپتیک نور قرمز با طول موج بزرگ، نسبت به سایر رنگها از بیشترین ضریب عبور برخوردار است، اما در عمل مشاهده  شده که رنگ نارنجی بر آن تفوق می یابد. بطوریکه  امروزه رنگ لباس کسانیکه در شب کار میکنند نارنجیست یا نوارهای نارنجی دارد یا اینکه جعبه سیاه هواپیماها بر خلاف اسمش نارنجی رنگ است.

رنگ نارنجی در عین اینکه رنگ روشنیست اما غمناکترین رنگ است، شاید تا به حال به  غروب نگاه کرده باشید و شما رو به یاد روزای غمناکی که داشتید انداخته.

اما اگر بخواهیم از دید افراد مختلف قضیه را بررسی کنیم به نتایج متفاوتی دست می یابیم. چون افکار ، علایق و دیدگاههای افراد مختلف ، متفاوت است و همانطور که دوستان اشاره کرده بودن ، این  ناشی میشود از خاطرات و اتفاقاتی که در طول زندگی هر فرد ممکنه براش اتفاق بیفته.

شاید بخواین نظر منو در این مورد بدونید. به عقیده من  رنگ مشکی غمناکترین رنگ شاد دنیاست. چون ما رو در فضای ظلماتیش در انتظار روشنایی  میگذارد ، روشنایی که منجر به شادی  میشه. اما این  یک انتظار غمناکه ، مردمک چشممونو در  این تاریکی گشاد  میکنیم تا  شاید نوریکه  از این سرای  ظلمانی عبور میکنه رو بتونیم شکار کنیم و تنها امیده که مارو شاد نگه میداره.

زندگی زاده اندیشه است !

شما، انتظارتون از زندگی چیه ؟ تا حالا فکر کردید از زندگی چی میخواین؟ یا اینکه مثل بعضیها افسار زندگی رو رها کردید تا خودش به هر سمتی که میخواد شما رو سوق بده.

ولی هرجور که باشید نحوه زندگی کردن رو خودتون انتخاب می کنید با فکر و اندیشتون، با اهدافی که مد نظر دارید یا بدون اینکه خودتون متوجه باشید هدفی رو که سایه ای بر ذهنتون انداخته مسیر زندگیتون رو به اون سمت پیش میبره.

اندیشه ها میتونند مثبت باشند یا منفی ، اندیشه های مثبت ناشی از اهداف مثبتیست که در مسیر زندگیمون تعیین میکنیم وما حصل اون موفقیت و رضایت از زندگیست ، اما اندیشه های منفی ناشی از بی برنامگی،منفی نگری و اعتقاد شدید به تقدیر و سرنوشت می باشد از اینرو نتیجه اش نا امیدی و شکست در زندگیست.

همه اندیشمندان خردمند در طول اعصار گفته اند : بزرگترین محدودیتها حدودی است که انسان بر خویشتن تحمیل می کند ؛ و از اینرو ، بزرگترین مانع کامیابی ، مانع ذهنی است.موفقیت در زندگی بسته به میزان محدودیتهای مرزی دارد که بر ذهنمون اعمال میکنیم. هر چه قدرافکارمون باز تر و وسیع تر باشه به همون نسبت سهمی بیشتر از موفقیت در زندگی نصیبمون میشه.

پس بیایید در سال نو، با نگاهی نو و اندیشه ای نو به زندگی آنچه را که در خور ماست ، برای خود بسازیم.

و به قولی" سالی که نکوست از بهارش پیداست".

شهادت را تسلیت می گویم !

  فاطمه،فاطمه است

 

آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه پیغمبر رو کرد، با حالتى که در احساس نمى گنجید، گوئى مى خواست به او مى گوید که این "ودیعه عزیز" را که به من سپردى، اکنون به سوى تو باز مى گردانم. سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آنچه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد.

فاطمه این چنین زیست و این چنین مرد و پس از مرگش زندگى دیگرى را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه ستمدیدگان که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند هاله اى از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه قربانیان زور و فریب نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، با عشق ها آزادى و عدالت مى جنگیدند، در توالى قرون، پرورش مى یافت و در زیر تازیانه هاى بیرحم و خونین خلافت هاى جور و حکومت هاى بیداد وغصب، رشد مى یافت و همه دلهاى مجروح را لبریز مى ساخت.

این است که همه جا در تاریخ ملت هاى مسلمان و توده هاى محروم در امت اسلامى، فاطمه منبع الهام آزادى و حق خواهى و عدالت طلبى و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است.

از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است، فاطمه یک "زن" بود، آنچنان که اسلام مى خواهد که زن باشد. تصویر سیماى اورا پیامبر، خود رسم کرده بود و او را در کوره هاى سختى و فقر و مبارزه و آموزش هاى عمیق و شگفت انسانى خویش پرورده و ناب ساخته بود.

وى در همه ابعاد گوناگون "زن بودن " نمونه شده بود.

مظهر یک "دختر"، در برابر پدرش.

مظهر یک "همسر"، در برابر شویش.

مظهر یک "مادر"، در برابر فرزندانش.

مظهر یک "زن مبارز و مسئول"، در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش.

وى خود یک "امام" است. یعنى یک نمونه مثالى، یک تیپ ایده آل براى، یک "اسوه" یک "شاهد" براى هر زنى که مى خواهد "شدن خویش" را خود انتخاب کند.

او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبهه خارجى و داخلى در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعه اش،در اندیشه و رفتار و زندگیش، "چگونه بودن" را به زن پاسخ مى داد.

نمى دانم از او چه بگویم ؟ چگونه بگویم؟

خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزى در مجلسى با حضور لوئى، از "مریم" سخن مى گفت. گفت، هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده اند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب، ارزشهاى مریم را بیان کرده اند.

هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ذوق و قدت خلاقه شان را بکار گرفته اند. هزار وهفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندى هاى اعجازگر کرده اند. اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندیهاى همه در طول این قرنهاى بسیار، به اندازه این یک کلمه نتوانسته اند عظمت هاى مریم را باز گویند که:

"مریم مادر عیسى است".

و من خواستم با چنین شیوه اى از فاطمه بگویم، باز درماندم:

خواستم بگویم:

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمد(ص) است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه همسر على است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

فاطمه، فاطمه است.

معین

ثلث اول سال ، با فراز و نشیب های مختلف ، تمام شد. " ربـــع اول " ، در حالی به " ثـــلث اول " تبدیل شد که زمانه ی بی وفا که ستار، انـــدی و معین را در غم فقدان عزیزانشان ســـیاه پوش کرده بود ،"مـــهستی"را از ما گرفت و امیـــد را در مرگ خواهرش سوگوار نمـــود.

ضمن عرض تسلیت از جانب تمام طرفداران معین به امید عـــزیز و هم چنین طرفدارانش از خدای متعال خواستاریـــم که در پاره ی باقی مانده از سال ۱۳۸۶، ســـرشار از شادی و امید و اخباری خـــوب برای تمام هنرمندان و دوستدارانشان باشد.

طـــبق شنیده هایی موثق ، از عــلیرضا امیرقاسمی ، مجری شبکه ی جهانی طپش ، گویا قرار است که یکی از روزهای همـــین ماه پایانی باشد بر انتــــظار های دور و دراز مـــــــــا...

شــــروع ماه مرداد را به فال نیک گرفتیم و آغـــازش را با پستی ناقابل در کنارتان به جشن نشسته ایـــم...

این روز ها ، با کمک و مشارکت جمعی عزیزان همـــــراه ، در صدد شفاف سازی سال های دهه ی ۱۳۶۰ و اوایل دهه ی ۱۳۷۰ هـــستیم ؛ تا با "مـــستندات" ، این سال های پـــرشکوه را در دفتر خاطرات ذهـــنمان ورق بزنیــــم. ســـال هایی که همـــه از یک طرف، و معین عـــزیز از سوی دیگر ، به عـــنوان نیرویی جوان و آیــنده دار، جـــراغ موسیقی ایران را روشـــن نگاه داشتند.

ســـال هایی که کاست تــرانه هایی چون یــکی را دوست می دارم ، خالق، هوس ، سفره ، پنجره ، مســافر ، هزار هزار ، ســـفر ، دلسوخته و... دست به دست می گشت . همه ، صدایش را دوســـت داشـــتند.صدای معین فضای سکوت را می شکست و صدایـــش در سرســـرای قلب های عاشـــقان می پیچید...

یــک سال انتظار لازم بـــود تا نــوار های ویدیویی شو های نوروزی جـــام جم ، شبخـــیز و... ســـری جدیدشان منتشر شود.امـــا واقعا ارزش انتظــار را داشتند. وقـــتی هنرنمـــایی هنرمندان را در کنـــار هم می دیدی... چــه زیبا بود که خواننده ی محبوبت معین مانند نگینی درخشان به چشم می آمد...!

وقــــتی امروز به قسمت هایی از آن "شــــو" ها که به طور تصــــادفی و پراکنده ، که گه گاه از کـــانال های مختلف پخش می شود ،نگاه می کنــــی ، دوســـت داری به آن روز هـــا پــرواز کنی...

روزهـــا گذشتند ، به نیـــمه ی دوم دهه ی ۷۰  که رســـیدیم ، معین جــوان با وجود تنــــها ۱۵  سال حضـــور رسمــــی ، دوشادوش اســاتید و خوانندگانی با قــــریب به ۳۰ ســال تجربه حـــرکت می نمود.

آغـــاز دهه ی ۸۰  شمـــسی و شـــروع هزاره ی سوم میلا دی ، گــر چه با کم کاری معین عـــزیز، به تبع مسائل گــوناگون همراه بود ، امــا؛ بــرای تمام هنردوستــان فارسی زبان فـــرصتی مغتنم بود بــرای تامل و تعـمـــق بر دو دهه ی طلایی کار و فعالیت معین و نـــیز انتظار روز های ماورایی اش...

به واســطه ی این دو دهه ی کار و زحمت و تلاش ، معـیـــن تبدیل شد به تاج صــدای ایران و جاودان صـــدای عشق...

در این سپـــیده دم امیــد ، دوست دارم تا روزی فـــرا رسد که جاودان صدای عشق ، معین ، را در آغــوش بکشم و به پا س حـــضـور در لحظه لحظه های عمرم بر حنجره ی طلا ییـــش بوسه بزنم...

همــــچنین ، در ایــن سپیده دم امیـــد ، خوشحالم که در کــنار دوستان خوبی چــون شما هستم و با شــما ، می توانم غــبار روزهای رفـــته از دفتر شکوهمـــند فعالیت های هنری معین عــزیز را بــزدایم و آمـــدن روز های خوب را بعــد از "طلــوع" به انتـــظار بنشینیم.

ای هم صـــــــــــدای دیــروز ، بیـــا تا دست به دست هم بدهـــیم تا چون گذشته ،"یــکپارچه" و "قــوی" "طـــلوع" را نظاره کنیـــم...

و ای هم صـــــدای فردا ، به مـــا بپیوند تا آوای دوســـتی معین را بلــند تر در ایــن سپیده دم امـــید ، فـــریاد بزنیــــم...

ای هم صدای دیـــروز و فـــردا ،

عاشقــتر از ما کی میشه پیدا ،

وقتی تو باشــی هر لحظه با من ،

فـــرقی نداره این جا و اون جا ،

خـــدای بزرگ و مهربان حامی و پشتیــبانتان

کوچکتریت عـــا شق و دوستدار رضا

نوشته ای از مینو دوست خوبم

هر چی شعر عاشقونست من برای تو نوشتم
تو جهنم سوختم اما مینوشتم تو بهشتم
 
با تو چه زندگیهایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تو رو تنها نمیذاشتم
 
چه سفرها با تو کردم چه سفرها تو رو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم
 
دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم
از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم

دختری با کفشهای ورنی

پسربچه ای از مادرش پرسید:چرا تو گریه می کنی؟

مادر جواب داد برای اینکه من زن هستم.

او گفت: من نمی فهمم!مادرش اورا بغل کرد و گفت: تو هرگز نمی فهمم

بعد پسربچه از پدرش پرسید:چرا به نظر می آـید که مادر بی دلیل گریه می کند.

همه زنها بی دلیل گریه می کنند!این تمام چیزی بود که پدر می توانست بگوید.

پسربچه کم کم بزرگ و مرد شد.اما هنوز درشگفت بود که چرا زنها گریه می کنند؟

سرانجام او مکالمه ای با خدا انجام داد و وقتی خدا پشت خط آمد،او پرسید:

خدایا چرا زنها به آسانی گریه می کنند؟

خدا پاسخ داد:وقتی من زن را آفریدم،گفتم او باید خاص باشد

من شانه هایش را آنقدر قوی آفریدم تا بتواند وزن جهان را تحمل کند

و در عین حال شانه هایش را مهربان آفریدم تا آرامش بدهد.

من به او یک قدرت درونی دادم

تا وضع حمل و بی توجهی که بسیاری اوقات از جانب بچه هایش به او می شود را تحمل کند.

من به او سختی را دادم که به او اجازه می دهد وقتی که همه تسلیم شدند او ادامه بدهد

و از خانواده اش به هنگام بیماری و خستگی و بدون گله و شکایت مراقبت کند.

من به او حساسیت عشق به بچه هایش را در هر شرایطی حتی وقتی بچه اش او را به شدت آزار داده است ارزانی داشتم.

من به او قدرت تحمل اشتباهات همسرش را دادم و او را از دنده همسرش آفریدم تا قلبش را حفظ کند.

من به او عقل دادم تا بداند که یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند.

اما گاهی اوقات قدرتها و تصمیم گیری هایی را برای ماندن بدون تردید در کنار او امتحان می کند.

سرانجام اشک را برای ریختن به او دادم.

این مخصوص اوست تا هروقت که لازم شد از آن استفاده کند.

پسرم می بینی که زیبایی زن در لباسهایی که می پوشد

ودر شکلی که دارد یا به طریقی که موهایش را شانه می زند نیست.

زیبایی زن باید در چشمانش دیده شود.

چون درچه ای است به سوی قلبش، جائیکه عشق سکونت دارد

تنهایی !

کاش میشد تا کنی باور مرا
اشک چشم و آه سوزان مرا
کاش میشد در زمان بی کسی
حس کنی سردی دستان مرا
گفتمت عشقم به تو از جان فزون است
گفتمت سوز دلم از جان برون است
در جوابم :
خنده ایی آلوده و آتش میان دوده
و درد دلم افزوده و...
اکنون میان حادثه یا خاطره
زهری بدل خاری به پای من ، چنین بیهوده بی حاصل
نگاهم همچنان مانده به ساحل ...

عشق هرگز از بین نمی رود !

 دوری را دوست دارم هر چند که دلتنگ و غریب می‌شوم اما وقتی دوباره با یک بغل مهربانی در می‌گشایی و صدایم می‌کنی، دلم مثل یک کهکشان وسیع می‌شود. شب را بخاطر تو دوست دارم که تا تولد سپیده صبح، دلواپس نیامدنت باشم. کسی که عاشق باشد می‌داند که تمام طعم عشق به دلشوره‌های شبانه است